ناکثين و جنگ جمل
ناکثين و جنگ جمل
حرکت امام (ع) به سوي بصره
در اين ميان خبر قيام و شورش عايشه و طلحه و زبير و حرکت لشکر آنان به سمت عراق به اطلاع امير مؤمنان (ع) رسيد. و از آنجا که بصره و کوفه از نظر سياسي و نظامي از اهميت خاصي برخوردار بودند امام (ع) براي خاموش کردن فتنه ي آنان قبل از اينکه زبانه ي آن بقيه ي نقاط را فرا گيرد اقدام کرد.
حضرت علي دستور داد مسلمانان در مسجد گرد آيند. پس از اجتماع مردم براي روشن کردن افکار عمومي نسبت به هدف واقعي مخالفان، سخناني بدين مضمون ايراد فرمود:
«اي مردم! عايشه! به سوي بصره رفته، و طلحه و زبير نيز همراه اويند. هر يک از طلحه و زبير عقيده دارند که خلافت حق اوست نه ديگري، اما طلحه، پس عموي عايشه است، و زبير داماد او (و عايشه براي آنان تلاش مي کند). به خدا قسم اگر آن دو به هدف خود برسند -که هرگز نخواهند رسيد- پس از نزاع سختي که ميان آندو به وجود مي آيد، يکي گردن ديگري را خواهد زد. به خدا سوگند صاحب شتر سرخ، راهي طي نمي کند و گرهي نمي گشايد مگر در راه معصيت و خشم خدا تا آنکه خود و همراهانش را به مهلکه وارد کند.
به خدا سوگند! سرانجام، يک سوم آنان کشته مي شوند، و يک سوم آنان فرار کرده و يک سوم ديگر توبه مي کنند.
عايشه همان زني است که سگهاي «حوأب» بر او پارس مي کنند. طلحه و زبير نيز مي دانند که به خطا مي روند. و چه بسا عالمي که جهلش او را مي کشد بدون اينکه از عملش نفعي ببرد.
مرا با قريش چه کار! به خدا سوگند در حال کفرشان آنان را کشتم. اکنون نيز که فريب هواي نفس و شيطان را خورده اند (و آشوب مي کنند) آنان را مي کشم ...»(1)
روز دوم و سوم نيز براي آماده ساختن افکار مردم، سخنرانيهاي مهيجي ايراد فرمود: و سرانجام اعلان جنگ کرد، سهل بن حنيف را در مدينه جانشين خود کرد(2) و با لشکري مجهز که بالغ بر هفتصد نفر مي شد مدينه را به عزم عراق ترک نمود.
در ربذه
امير مؤمنان (ع) هاشم مرقال را با نامه اي براي استاندار کوفه، به سوي کوفه فرستاد تا قبل از آنکه طلحه و زبير به آنجا دست يابند از نيروي آنان کمک بگيرد.
ولي ابوموسي اشعري (استاندار) نه تنها به نماينده ي امام (ع) روي خوشي نشان نداد بلکه نامه ي امام (ع) را از بين برد و هاشم را تهديد به زندان کرد (4) و مردم کوفه را از ياري آن حضرت برحذر داشت و گفت:
«اگر بنا بر جنگ باشد نخست بايد با قاتلان عثمان بجنگيم آنگاه به ديگران بپردازيم.»(5)
نماينده ي امام(ع) جريان را براي امير مؤمنان (ع) نوشت.
نامه در محلي به نام «ذي قار» به دست امام (ع) رسيد.
اميرمؤمنان (ع) فرزندش امام حسن (ع) و عمار ياسر را فرا خواند و آنان را به همراه نامه اي براي مردم کوفه، مأمور ساخت تا به کوفه بروند و مردم را به ياري آن حضرت بسيج کنند.
حضرت نامه اي نيز به ابوموسي نوشت و ضمن فرمان عزل او، ابوموسي را به خاطر موضعگيري ناروايش سخت توبيخ کرد.
علاوه بر امام حسن (ع) و عمار، مالک اشتر را نيز در پي آنان فرستاد.
پس از رسيدن امام حسن (ع) و عمار به کوفه و قرائت نامه ي امام (ع) براي مردم و ايراد سخنراني، مردم در اطراف آنان اجتماع کردند و مراتب اخلاص و محبت خود را نسبت به امير مؤمنان (ع) اظهار کرده ، در برابر فرمان او تسليم گرديدند.
امام حسن (ع) بر کنار شدن ابو موسي را نيز از مقامش اعلام و «قرظه بن کعب» را به جاي وي نصب کرد.
در اثر تلاشهاي نمايندگان امير مؤمنان (ع) و سخنان روشنگرانه ي آنان عده ي زيادي از مردم اعلام آمادگي کردند. و پس از چند روز حدود هفت هزار نفر در ذي قار به امير مؤمنان (ع) پيوستند. حضرت علي (ع) از موفقيت امام حسن (ع) خوشحال شد و از فرزندش تشکر کرد.(6)
شکوه سپاه
در اين هنگام هزار سوار که همگي غرق در سلاح بودند و پيشاپيش آنان «ابوايوب انصاري» بر اسب نيرومندي سوار بود، مشاهده کردم. نيروهاي ديگر نيز در دسته هاي هزار نفري با تجهيزات کامل به فرماندهي صحابه ي رسول خدا (ص) همچون خزيمه بن ثابت، ابوقتاده، عمار ياسر، قيس بن سعد، و عبدالله بن عباس پشت سر آنان در حرکت بودند.
يکي از اين دسته ها تحت فرماندهي حضرت امير مؤمنان (ع) بود که پيشاپيش جنگجويان حرکت مي کرد و در دو سوي حضرت، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام قرار داشتند. و در پيش روي آن حضرت فرزند ديگرش محمد بن حنفيه، پرچم را در دست گرفته بود و عبدالله بن جعفر، پشت سر امام مي آمد، و فرزندان عقيل و جوانان بني هاشم امام (ع) را چون نگيني در ميان گرفته بودند و جمعي از پيرمردان بدري (از مهاجر و انصار) نيز ديده مي شدند.(7)
امير مؤمنان (ع) پيش از ورود به بصره در محلي بنام «زاويه» فرود آمد و چهار رکعت نماز گزارد. آنگاه صورت بر خاک نهاد و قطرات اشکش سرازير شد. سپس دستهايش را به سوي آسمان بلند کرد و گفت:
«... پروردگارا! اين گروه، سرپيچي کرده بر من ستم نمودند و بيعت مرا شکستند. خداوندا! تو خود خون مسلمانان را حفظ فرما.»(8)
تلاش براي جلوگيري از خونريزي
1- پيش از ورود به بصره «صعصه بن صوحان» و «عبدالله بن عباس» را جداگانه همراه با نامه اي نزد عايشه و طلحه و زبير فرستاد تا شايد بتواند با مذاکره و نصيحت، آنان را از جنگ منصرف کند. ولي آنان در مقابل نمايندگان و اندرزهاي امير مؤمنان (ع) سر فرود نياوردند و جز جنگ راه ديگري انتخاب نکردند. (9)
2- امام (ع) در روز نبرد پيش از آغاز جنگ تصميم گرفت قرآن را ميان خود و آنان حکم قرار دهد، از اينرو قرآن را به دست فردي بنام «مسلم» داد و فرمود: قرآن را بر آنان عرضه کن و بگو: اين قرآن بين ما و شما حاکم باشد، از خدا بترسيد و خون مسلمانان را حفظ کنيد.
جوان، دستور امام (ع) را اجرا کرد؛ ولي آنان دستي را که قرآن را با او گرفته بود قطع کردند. او قرآن را در دست ديگر گرفت و همچنان آنان را به حکومت قرآن دعوت مي کرد، ولي آن سنگدلان دست ديگرش را نيز بريدند و سرانجام شهيدش کردند.(10)
3- قتل ناجوانمردانه ي «مسلم» دعوت کننده به حکومت قرآن، اميرمؤمنان (ع) را از اقدامات پيشگيرانه مأيوس نکرد. براي آخرين بار، عمار ياسر را براي موعظه پيش فرستاد. وي خطاب به سپاه دشمن گفت:
«اي مردم! شما درباره ي پيامبر (ص) به انصاف رفتار نکرديد، زيرا زنان خود را در خانه هايتان محفوظ نگهداشته ايد و همسر رسول خدا (ص) را از منزل بيرون آورده، در برابر شمشيرها و نيزه ها قرار داده ايد.»
آنگاه جلوتر رفت و در برابر هودج عايشه ايستاد و با او به سخن پرداخت و تلاش کرد او را از شرکت در اين «فتنه» باز دارد. در اين حال تيرهاي دشمن از هر طرف به سوي عمار افکنده مي شد و او در حالي که سر خود را به اين طرف و آن طرف مي گرداند تا مورد اصابت تيرها قرار نگيرد سخن را رها کرد و به حضور امير مؤمنان (ع) رسيد و عرض کرد:... چاره اي جز جنگ نيست.(11)
4- تيراندازي پياپي و با شدت از سوي «ناکثين» شروع شد. فرياد سپاهيان اسلام بلند شد: اي امير مؤمنان! دشمن ما را تيرباران مي کند، فرمان دفاع صادر کن.
در اين هنگام، جنازه ي مردي را که آماج تيرهاي دشمن قرار گرفته بود پيش روي امام (ع) گذاردند.
امير مؤمنان (ع) با مشاهده ي اوضاع، رو به آسمان کرد و گفت: اي خداي دادگر؛ تو گواه باش. سپس به ياران خود فرمود: صبر کنيد تا حجت بر دشمن تمام شود. جنازه ي ديگري آوردند. امام(ع) همان سخنان را تکرار کرد. تا آنکه عبدالله بن بديل صحابي رسول خدا (ص) جنازه ي فرزندش را مقابل امام (ع) گذارد و عرض کرد: اي امير مؤمنان! تا کي صبر کنيم، و دشمن همچنان جوانان ما را بکشد؟(12)
امير مؤمنان عليه السلام در مدت سه روز، تمام سعي خود را براي جلوگيري از جنگ و خونريزي به کار برد ولي متأسفانه نتيجه اي نگرفت و خود را در مقابل عمل انجام شده اي يافت. از اين رو، زره رسول خدا (ص) را بر تن کرد، عمامه بر سر نهاد، ذوالفقار، به کمر بست و بر استر رسول خدا (ص) سوار شد. و پرچم را به دست محمد بن حنفيه داد(13) و سپاهيان خود که تعدادشان بيست هزار نفر مي شد، سان ديد. طلحه و زبير از لشکريانشان که بالغ بر سي هزار تن مي شدند سان ديدند... و دو لشکر آماده نبرد شدند.
دستورالعمل به سربازان
«پس از شکست دشمن، مجروحاني که توان مبارزه ندارند و همچنين اسيران را نکشيد، فراريان را تعقيب نکنيد و عورتي را برهنه نکنيد و کشتگان را «مثله» ننماييد، پرده دري نکنيد و به اموالشان نزديک نشويد، مگر آنچه را که در ميدان نبرد، همچون سلاح، اسب و يا غلام و کنيز، به چنگ آوريد.»(14)
آخرين تلاش براي متفرق کردن دشمن
«زبيرا! بياد داري روزي راکه پيامبر (ص) ديد دست به گردن من آويخته بودي از تو پرسيد: آيا او را دوست داري؟ گفتي: چگونه او را دوست نداشته باشم و حال آنکه او پسر دايي من است، سپس فرمود: ولي تو در آينده ي نزديک با او مي جنگي در حالي که نسبت به او ستمگر هستي.»(15)
زبير با شنيدن سخن پيامبر گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» جرياني را بيادم آوردي که پس از آن هرگز با تو جنگ نخواهم کرد. سپس بدون توجه به سخنان محرک و وسوسه هاي ديگر سران لشکر، معرکه را ترک کرد. و در محلي به نام «وادي السباع» توسط «عمروبن جرموز» به قتل رسيد.(16)
امير مؤمنان (ع) به منظور اينکه شايد طلحه را نيز از جنگ باز دارد و قضيه به خونريزي منجر نشود، با وي نيز تماس گرفت و فرمود: چه عاملي باعث شد که شورش کني؟ گفت: خونخواهي عثمان. فرمود: خدا لعنت کند هر يک از من و تو را که سزاوارتر به اين نسبت باشيم، آيا من قاتل عثمانم يا تو؟ مگر نشنيدي که رسول خدا (ص) درباره ي من فرمود: « خدايا دوست بدار هر که علي را دوست بدارد و دشمن آنکس باش که با علي دشمني ورزد» آيا تو از اولين کساني نبودي که با من بيعت کردي، سپس بيعت را شکستي؟ طلحه گفت: استغفار مي کنم.» آنگاه بدون پندگيري باز گشت.(17)
ولي سرانجام او نيز به سرنوشتي شبيه زبير دچار شد؛ زيرا مروان که در لشکر عايشه بود وقتي ديد امير مؤمنان (ع) با طلحه به گفتگو پرداخته است ترسيد او نيز مانند زبير تحت تأثير سخنان روشنگر علي (ع) قرار گيرد؛ از سوي ديگر مروان او را به همدستي در قتل عثمان، متهم مي دانست؛ از اينرو، از فرصت استفاده کرد و در گرما گرم نبرد از پشت سر تيري به جانب طلحه رها کرد و او را از پاي درآورد.(18)
جنگ نهايي
امير مؤمنان عليه السلام به پرچمدار سپاه «محمد حنفيه» دستور داد به قلب سپاه دشمن حمله کند؛ ولي او در برابر باران تيرها که پيش چشم او را تيره و تار کرده بود کمي مکث کرد. امام (ع) خطاب به فرزندش فرمود: چرا پيش نمي روي؟ محمد علت توقف خود را باز گفت.
امير مؤمنان (ع) پرچم را از دست فرزندش گرفت و خود بسان شير غران بر دشمن يورش برد و آنان را مانند خاکستري که دچار تندبادي شده باشد پراکنده کرد.(19)
ولي طوايفي از اعراب همچون «ازد»، «بني ناجيه» و «بني ضبه»، در اطراف «جمل» فرماندهي متمرکز شده، فداکاري فوق العاده اي در ياري جنگ افروزان از خود نشان دادند.
لشکر عايشه بر خلاف معمول پرچم نداشت و پرچمش همان «شتر» بود که پيشاپيش حرکت مي کرد و با اين کار به سپاهيان روحيه مي داد و تا آن شتر سرپا بود دشمن هيچ ضعف و شکستي در خود احساس نمي کرد.
امير مؤمنان (ع)، به مالک اشتر فرمان داد بر ميسره ي دشمن حمله کند. با يورش مالک به جناح چپ، صفهاي لشکر درهم شکست و سپاهيان پا به فرار گذاردند.
باقي مانده ي لشکر، همچنان از «شتر» و «شتر سوار» دفاع مي کردند. به طور طبيعي حملات سربازان امير مؤمنان (ع) نيز به اين نقطه متمرکز گرديد. و يک جنگ شديد و خونين در اطراف «جمل» درگرفت.(20)
سرها بود که از بدنها جدا مي شد، دست هاي بريده بود که به هوا پرتاب مي گشت و شکمها بود که دريده مي شد با اين حال، سپاهيان عايشه همچون سد آهنيني «جمل» را در ميان گرفته به سختي از آن دفاع مي کردند.
امير مؤمنان (ع) ديد تا «شتر» بر پاست جنگ نمي خوابد؛ از اينرو خطاب به لشکر خود فرمود: شتر را پي کنيد، که با پي شدن شتر دشمن متفرق مي شود.(21) با فرمان امام (ع) شمشيرها بالا رفت و تيرها از هر سو به سوي «جمل» سرازير شد بگونه اي که چوبه هاي تير بر تمام اعضاي شتر فرو نشست.
کساني که افسار شتر را در دست داشتند و در حقيقت پرچمداران سپاه به حساب مي آمدند يکي از پس از ديگري از پاي در مي آمدند. اولين آنان «کعب بن سور» قاضي معروف بصره بود که قرآني به گردن آويخته بود، در يک دستش عصا و در دست ديگرش افسار شتر را داشت. پس از او قريش پيشدستي کردند و افسار را به دست گرفتند و تا هفتاد نفر يکايک در اين راه جان دادند. پس از قريش به ترتيب، «بني ناجيه»، «بني ضبه» و «ازد» افسار را در دست گرفتند و همگي به قتل رسيدند. و خلاصه به قول ابن زبير، هر کس افسار را به دست مي گرفت بلافاصله کشته مي شد.(22)
امير مؤمنان عليه السلام، به همراه گروهي از ياران نخعي و همداني حمله را بر نقطه ي مرکزي شدت بخشيد و دشمن را متفرق ساخت و به «بجير» نخعي فرمود: اينک شتر در دسترس توست آن را پي کن. «بجير» با شمشير بر «شتر» حمله کرد. شتر نعره ي عميقي سر داد و بر زمين افتاد. با پي شدن شتر، باقي مانده ي نيروها هر يک به سويي فرار کردند.
سپاهيان امير مؤمنان (ع) طبق دستور آن حضرت پس از اينکه کجاوه ي عايشه را به کنار منتقل کردند شتر را کشته، بدنش را آتش زدند و خاکسترش را بر باد دادند.
امير مؤمنان (ع) براي تأييد و تثبيت فرمان خود در مورد شتر از کتاب خدا استشهاد کرد و فرمود:
«مردم! اين شتر، مانند گوساله ي بني اسرائيل، حيوان شوم و شررباري بود»
سپس اين آيه را که حضرت موسي (ع) به سامري خطاب کرد خواند:
«وانظر الي الهک الذي ظلت عليه عاکفا لنحرقنه ثم لننسفنه في اليم نسفا»(23)
بنگر به معبودت که پيوسته آن را پرستش مي کردي چگونه آن را مي سوزانيم سپس ذرات آن را به دريا مي پاشيم.
و بدين ترتيب، جنگ «جمل» که پس از گذشت کمتر از شش ماه از حکومت امير المؤمنين عليه السلام بر آن حضرت تحميل شد در ماه جمادي الآخر، سال 36 هجري با شکست کامل «ناکثين» و تحمل تلفات از دو طرف پايان گرفت.
گذشت پس از پيروزي
و نيز اعلام شد: زناني را که شوهرانشان را در جنگ از دست داده اند به ازدواج خود در نياوريد مگر پس از انقضاي عده ي وفات. (24)
و در خصوص عايشه به محمد بن ابي بکر دستور داد نزد خواهرش رود و ضمن دلجويي از او اگر تير يا زخمي به وي رسيده است او را مداوا کند. خود نيز پس از محمد نزد عايشه رفت و در حالي که با چوب دستي به کجاوه ي عايشه اشاره مي کرد فرمود:
«اي «حميرا»! آيا رسول خدا (ص) به تو اين چنين سفارش کرده بود؟ آيا به تو نفرموده بود در خانه ات بنشين؟ به خدا سوگند! آنان که تو را از خانه ات بيرون آوردند درباره ات انصاف نکردند؛ زنان خود را در سراپرده ها جا دادند و تو را به ميدان جنگ کشاندند.»(25)
امير مؤمنان (ع) عايشه را همراه برادرش عبدالرحمن، سي تن از سربازان و بيست نفر از زنان قبيله ي «عبدالقيس» و «همدان» براي مراقبت از وي به جانب مدينه روانه کرد. آنان کمال خدمت و احترام را از او به عمل آوردند.(26)
نکته ي قابل توجه در اين رابطه مراقبت بيش از حد امير مؤمنان از عايشه بود تا مبادا در اين جريان آسيبي به او برسد. علت اين امر ممکن است احترام از مقام همسري رسول خدا (ص) و نتيجه احترام از مقام رسالت باشد. علاوه بر آن امام (ع) از اين بيم داشت که با ريختن خون او فتنه اي شبيه قتل «عثمان» برپا شود چنانکه عمروعاص پس از پايان جنگ به عايشه گفت:
اي کاش در جنگ کشته شده بودي! وقتي عايشه علتش را سؤال کرد، گفت: اگر کشته مي شدي تو به بهشت مي رفتي و ما اين مسأله را مهمترين وسيله براي حمله به علي (ع) قرار مي داديم.(27)
پي نوشت :
1- شرح ابن ابي الحديد، ج1، ص233 و ارشاد مفيد، ص131
2- در الجمل للمفيد، ص 129 و الامامه و السياسه، ج 1، ص 5 به جاي سهل، قثم بن عباس ذکر شده است.
3- ربذه محلي است در نزديکي ذات عرق از راه حجاز که تا مدينه سه روز راه است (معجم البلدان، ج 3، ص 24).
4- الجمل للمفيد، ص 130 و شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 9.
5- تاريخ طبري، ج 4، 477 - 478، کامل ابن اثير، ج 3، ص 277، شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 9.
6- مراجعه شود به کتابهاي مروج الذهب، ج 2، ص 359، الجمل، ص 130 - 138، کامل ابن اثير، ج 3، ص227 - 231، تاريخ طبري، ج4، ص 482 - 485 و شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 10 و 14 . طبري در ج 4، ص 500 و ابن ابي الحديد در ج 14 ، ص 21 از ابي الطفيل نقل مي کنند: پيش از اينکه سپاهيان کوفه برسند، اميرمؤمنان (ع) پيش بيني کرد: از کوفه دوازده هزار و يک سرباز خواهند آمد. و همانطور هم شد. راوي مي گويد: من شمردم ديدم نه يکنفر کم است و نه زياد.
7- مروج الذهب، ج 2، ص 359 - 361 «با اختصار».
8- همان مدرک، ص 361. «اللهم ان هؤلاء القوم قد خلعوا طاعتي و بغوا علي و نکثوا بيعتي اللهم احقن دماءالمسلمين».
9- الجمل للمفيد، ص 167.
10- مروج الذهب، ج 2، ص 361، الجمل للمفيد، ص 181 و تاريخ طبري، ج 4، ص 509 و 511.
11- مروج الذهب، ج 2، ص 362.
12- الجمل، ص 182، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 182 و شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 111. در تاريخ يعقوبي و شرح ابن ابي الحديد، مقتول، برادر عبدالله ذکر شده است.
13- شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 111.
14- مروج الذهب ج 2، ص262 و الجمل، ص182.
15- اما انک ستحاربه و انت ظالم له.
16- مروج الذهب، ج 2، ص363. البته قول ديگري نيز در مورد زبير است که وي همچون ديگران تا لحظه ي آخر با امير مؤمنان (ع) جنگيد و پس از شکست و هزيمت اصحاب جمل، او نيز فرار کرد و در حين فرار توسط ابن جرموز کشته شد( سيره الائمه الاثني عشر، ج 1، ص 455). جمع بين اين دو قول آنست که نوشته اند: پس از تصميم زبير به کناره گيري، فرزندش عبدالله او را به ترس متهم کرد و براي سوگندش نيز گفت: کفاره بده. زبير پس از آزاد کردن غلام خود به عنوان کفاره، براي رفع اتهام از سوي فرزندش شمشير برداشت و به لشکر امير مؤمنان حمله کرد (مراجعه شود به تاريخ ابي الفداء، ج1، ص 173 - 174).
17- مروج الذهب، ج 2، ص 364.
18- مروج الذهب، ج 2، ص 364، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 182، انساب الاشراف، ج2، ص 248، الجمل ص 204 و شرح ابن ابي الحديد، ج 9 ص 113.
19- مروج الذهب، ج 2، ص 366، الجمل، ص 183، تاريخ طبري، ج 4، ص 514، سيره الائمه الاثني عشر، ج 1، ص 457 و شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 257.
20- شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 258.
21- اعقروا الجمل فانه ان عقر تفرقوا تاريخ طبري، ج 4، ص 519.
22- تاريخ طبري، ج 4، ص 519، اسدالغابه، ج 3، ص 308 و شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 265.
23- طه، آيه 97. مراجعه شود به شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 266.
24- منظور امام (ع) اين بود که با افراد دشمن بايد مانند ساير مسلمانان رفتار شود نه مانند کفار.
25 و 26- مراجعه شود به کامل ابن اثير، ج 3، ص 255 - 258 و تاريخ طبري ج4، ص 534- 544.
27- شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 322.
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}